سفر قشم از زبون پارسا
از يك ماه قبل تصميم گرفته بوديم كه براي تعطيلات عيد بريم به قشم تا هم از جاهاي ديدنيش ديدن كنيم و هم براي من خريد كنيم.اما من توي اين مسافرت يه كاري كردم كه نه از جاهاي ديدنيش مامانم اينا چيزي بفهمن و نه از خريد .البته بگما از قصد نبود چون هم سرما خورده بودم .هم دندونم تاول زده بود و داشت در ميومد و هم مشكلات شخصي داشتم كه مامان اينا هم خبر نداشتن ازش و بابت تمام اين مسائل فقط و فقط گريه كردم.شبها تا صبح چند بار بيدار مي شدم و گريه ميكردم.غذا نمي خوردم؛فقط شير اونم نصفه نصفه. توي كالسكه به هيچ عنوان راضي نمي شدم كه بشينم حتي براي لحظه اي؛سر ميز صبحانه و ناهارو شام خيلي اذيت كردم و نمي ذاشتم مامان و بابا باهم غذا بخورن؛توي هوا پيما كه ديگه...